-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1387 00:49
با یه سورپرایز ویژه چطورین؟!!!!!!!!! اتاق فکر من در انتظار خواندن است. حضورت را با کلامت به ثبت برسان. http://www.dibasehrangiz.blogfa.com در پناه آنکه همیشه هست. دیبا سحرانگیز (اتاق خلا)
-
این را به خود نگیر
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 18:16
(احساس می کنم که تنم ساده می شود در ازدیاد نمایاندن و وفور بیان ) احساس بی حیا به تنم چیره می شود من غرق خواهشم . . . و تو در وحشتی نهان من عاشق و یله به هوای وجود عشق تو فکر شرم من . . . که مبادا نمانده آن ذهنت ز انحنا به خطوط شکن رسید من نیز در میانه ذهنت ؛ به سان آن . د وشنبه ۱۳.آبان.۱۳۸۷ ساعت : ۶:۰۰ بعدازظهر تنها...
-
رازهای اتاق کوچک من
دوشنبه 6 آبانماه سال 1387 23:20
دست های من هنوز هم بوی خون می ده . دیشب خواب دیدم سینه هایت را فشار می دهم و از آن ها خون بیرون می زند. بعدش من گریه کردم اما تو فقط چشم هات را فشار می دادی روی هم مثل همان وقت هایی که گوجه سبز می خوردیم . خون سینه هات شیرین بود ، نه اینکه بخوام بخورم ؛ فقط یک قطره اش پرید روی لبم . نکند زبانم قرمز شده باشه ! ولی من...
-
شور شعر
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1387 21:00
مرا به شعر می بری ؛ مرا به شور می کشی ؛ در عمق جاودانه ها مرا صبور می کشی . نگاه من به کاغذ است ؛ به من نشان نمی دهی ! تلاش می کنم و تو مرا لجوج می کشی . به تو نگاه می کنم تو نیز لحظه ای مرا سپس درون کاغذت ؛ درست روی سینه ام ؛ به سمت چپ که می روی . . . من عاشق تو می شوم ، به قلب تو نمی رسم ؛ چرا که در درون خود کمی...
-
فریب زندگی
دوشنبه 28 مردادماه سال 1387 15:59
برای چشم های خسته ام دعا بخوان و نذر کن که باز هم دعا فریبشان دهد که باز هم به آنچه مانده با امید بنگرند *** تمام خانه ام خراب می شود اگر تو هم به ناامیدی آن دریچه های تیره را رها کنی شبی سیاه که غصه نبود او تو را به کام خود کشید من از دریچه ای دگر تو را به کام زندگی کشاندمت فریب دادمت چه ساده بود مثال کودکی که مست...
-
شاید به نام عشق
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1387 21:33
فکر که می کنم می بینم زمین را باید سنگسار کنند شاهدی نیست جز خدا که او هم حاضر نیست بگوید : زمین آبستن چه عشقی است که هر روز گناه وار زایشی دارد از جنس ما (انسان) این سان که بار خود را سنگین تر کند و خداوند چه عاشقانه دوست دارد این گناه کار را که برای خواندنش بر خاک سر می نهیم و چه نادانیم ما که بر مادر – زمین – پا می...
-
شعری از آن من
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 20:56
وقتی حرارت تن من بی قرار توست شرم از نوشتنش چه به من هدیه می کند شرمم به بهت چهره ی تو آب می زند می ریزد از رخت و همین چهره ی من است من بی حیا ترین زن بن بست می شوم (حدی میان بودن ما در کنار هم) فریاد می کشم که ببین سهم تو منم آرام می شوم تو مرا ساده می کنی در لابلای یک کلمه - شبنمت - همین . دیبا سحرانگیز (جایی که جای...
-
تو نیستی
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 16:15
انعکاس تو به زندگیم رنگ دوبل می دهد امتیاز دوبل می دهد ! . . نه اینکه تو برای من کمی . . . نه معنی نبودنت برای من کم است تو نیستی . . . انعکاس تو برای من تمام می شود چرا که آینه تو را نشان نمی دهد و من درون زندگیم جای خالی نبودنت حفره ای نهاده ام و آینه هنوز هست و حفره دوبل می شود . . . و من دو بار تباه می شوم. از...
-
باز از خستگی ام می گویم .
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1386 20:14
من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد روزها شور مرا می روبند و شبان خسته تر از پیش به . . . شاید فهمیدی اما باز هم می گویم تا مبادا تو نفهمی که دلم می خواهد تو مرا درک کنی . شب دلم می خواهد - نه به هنگام خموشی - که در این سمت شلوغ ؛ من و تنهایی ناسالم و آزار گر روحی من چشم از دیدن دنیای برون بربندیم . . . ، تو به من می...
-
(برای دخترانی که قربانی جهل اند)
شنبه 13 بهمنماه سال 1386 18:53
بنام آنکه همیشه هست گفتند : دختری و نوشتند (جای کشت ) دوشیزگی چه بود که در طالعم نوشت. . ! گفتم : وجود من چو وجودت هم او سرشت. . . دوشیزگی چه بود که در طالعم نوشت. . ! گفتند : هیس ! هیچ مگو دخت بد سرشت ! دوشیزگی چه بود که در طالعم نوشت. . ! تو بهر زایشی و جز این نیست خط نوشت دوشیزگی چه بود که در طالعم نوشت. . ! من...
-
با نام عشق تو
چهارشنبه 26 دیماه سال 1386 17:18
بنام آنکه همیشه هست . تا چشم خود به سوی رخت باز کرده ام صد نامه را به نام تو آغاز کرده ام دستم برای فاصله ها کوچک است و لیک من از هجوم فاصله پرهیز کرده ام دور است قله ای که هدف بــــود در رهم با نام عشق تو ؛ به سویش پرواز کرده ام گفتند :عشق ما به وصالی نمی رسد من تا وصال عشق تو اعجاز کرده ام دست از طلب مدار ؛ صیاد شوخ...
-
(شعری برای تو )
چهارشنبه 28 آذرماه سال 1386 19:26
بنام آنکه همیشه هست. خنده های بلند ؛ عشوه های لطیف ؛ دختران قشنگ . . . پسرانی که گاه بی دلیل کنجکاوند از سر هیچ . . . عشق نیست . . . تنها نگاه ، جلب توجه ، و باز هیچ ! . . . آرام باش دختر زیبا ! کسی نبود در حد پاکی صدای خنده های تو تنهایی ات بزرگ و عمیق و الهی است شاید کمی غمین ، چندی صبور باش تا پاکی صدای نفس های...
-
تصویر مرده
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1386 12:32
بنام آنکه همیشه هست راهی طولانی را در پیش گرفته بود، بی هیچ هدفی.احساس نمی کرد که گام هایش زمین را لمس می کنند، احساس نمی کرد که عضلات پاهایش از درد منقبض گشته اند، ن گاهش به راه مستقیم ثابت مانده بود،حتی خستگی چشم هایش را هم احساس نمی کرد و همین طور نیاز آنها را به پلک زدن.ابروهایش کاملا بی حالت در بالای چشم هایش...
-
تصویری از قلب من
پنجشنبه 12 مهرماه سال 1386 16:12
-
نبودنت(شعر)
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 00:26
(( بنام آنکه همیشه هست )) خالی ام پر از نبودنت تو کیستی ؟ ( خدای من ؟! ) خدای من ! تو را چگونه آفرید ؟ ( برای من ؟ ! ) برای من ! هزار بار غم نبودنت مرا به باد داد [ قفس قفس . . . قفس ] : قفس بساز برای ماندنش برای بودنش . تو را چگونه در قفس رها کنم ؟ قفس مرا عذاب می دهد مرا بگیر تنگ ( در میان بازوان خود ) قفس بساز رها...
-
گذشته همیشه بر آینده ات خواهد نشست.
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 23:54
بنام آنکه همیشه هست. گوشه ی چشمش را خاراند .نوک انگشتش سیاه شد .باز هم چشمش می خارید.بدون توجه به آرایشش ؛با کف دست چپ محکم چشمش را مالید و با دست دیگرش کلید را در قفل در چرخاند.پاهای باد کرده اش را به زحمت از کفش های نوک باریک پاشنه سوزنی بیرون کشید.خودش رابه وسط اتاق رساند،پاهایش را با دست مالید. آنقدر خسته بود که...