قصه ای از بطن قلب عاشقم

هر نویسنده ای بزرگترین رویداد عصر خویش است .

قصه ای از بطن قلب عاشقم

هر نویسنده ای بزرگترین رویداد عصر خویش است .

شاید به نام عشق

 

فکر که می کنم

        می بینم زمین را باید سنگسار کنند

              شاهدی نیست

                 جز خدا

 که او هم حاضر نیست بگوید:

          زمین آبستن چه عشقی است که هر روز گناه وار زایشی دارد از جنس ما

(انسان)

این سان که بار خود را سنگین تر کند

و خداوند چه عاشقانه دوست دارد این گناه کار را

که برای خواندنش بر خاک سر می نهیم

و چه نادانیم ما که بر مادر – زمین – پا می نهیم

و چه بخشاینده است او

که چنین ما را از آنچه وجود اوست می زاید – خاک –

وچه قدر درد

چه قدر ساده و صادقانه عشق را می پذیرد با درد – هر روز –

شب هنگام چه می شود او را

باکره نیست که درد می کشد و نه هیچ کاغذی برای نسبت عشقش با او

فرزند تنها باکره آبستن ؛ مسیح بود و پاک

و ما – فرزندان گناهی هر روزه ایم

و چقدر درد برای ما که نمی فهمیم

و چقدر بزرگوار که صبر می کند بر  نادانی ما

وچه در گوشش زمزمه می کند در پس هر عشق بازی که چنین آرام، در نهان

با چشم هایی که زیر پای ماست ، می گرید

و چه بیمارند چشم هامان

که نمی بینند.

. . .

          به آسمان پاک می نگریم

         همه می دانیم که آسمان

            باکره ی زمین است

و زمین خاک شده در عشقی که خداوند بزرگ می داردش

وای !

چه اصراری است به سنگسار

شما مگر عقده خدا بودن دارید؟!

حتی خدا می بخشد با اینکه می بیند 

پس تو ( انسان کوچک)!

به من بگو :

چه اصراری است به سنگسار

وقتی شاهدی نیست

جز دو جفت چشم ؛ دو تن وسادگی عشق در نجات از گناه فکر که عظیم تر است از گناه تن

ای فکر آلوده !

پس چه اصراری است به سنگسار

وقتی که خداوند بار معصومیت دختری بی هیچ را

روی آن می چرخاند

- اشک-

 برای نبودن آنچه حتی

                    وقتی بود ندیدش

              مثلِ

     . . .

 

       (دیبا سحرانگیز)    

 

شنبه  شب  زمان مثل همیشه وجود نداره

 

             نزدیک اتاق آرامش ما

نظرات 10 + ارسال نظر
رها سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:34 ب.ظ http://www.short-film.blogfa.com/

خیلی عالی بود

دختر زمستان شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:41 ب.ظ http://abieghashang.blogfa.com

سلام دیبای زیبای من.
دلم برات یه ذره شده....
چه نیازی است به سنسار... خیلی دوستش داشتم. خیلی قشنگ بود. ممنونتم که به یادمی.
حرفی نیست جز دوری تو ... و مرا تنها به تکه کاغذی از آتلیه ای بینام خوش است......
دوستت دارم. بای.

بداغی پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:30 ق.ظ http://ghesehgoo.persianblog.ir

نه سنگسار نه
گناه چیست؟ و چرا به خود اجازه سنگسار می‌دهیم.
تصاویرت زیباست به ابتدا و انتهای شعر نگاهی دوباره بینداز.
مرا ببخش همیشه از حکم ۱۰۰٪ متنفر بوده‌ام.

سعید مطوری پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:57 ب.ظ http://shaneshabestan.parsiblog.com/

سلام
ممنونم که قدم رنجه فرمودید و به وبلاگ من سر زدید واین افتخاری هست برای منُ و اینکه وبلاگ خود را گوهر بار ببینم.
شعر های شما خیلی خوب است وپر معنی از درد جامعه ی کنونی .
این را صادقانه می گویم تا شما را می بینم به یاد فروغ فرخزاد می افتم و اشک شوق در چشمانم جاری می شود.
فروغی دیگر از درد زن ومظلومیت آن گفتن وخوشحالی من دو چندان شد که فروغی دیگر را در این کوچه دیدم با ان درد وزبان.
از شما دعوت می کنم شعر زن و مادر را از دفتر شعر شور عشقم در سایت شعر نو بخوانید ونظر بدهید خوشحال میشوم.
دوستتان دارم چو خواهر وفروغی دیگر.
برادر کوچک شما سعید مطوری از آبادان

محمود ابراهیمیان دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:01 ب.ظ http://sahneh.blogfa.com

شعرتون خوب بود.. از اینکه برا شعرم نظر داده بودین و راهنمایی کرده بودین ممنونم

سهیل شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:03 ق.ظ http://www.comet.ir

سلام!! خوشحال میشم به سایت جدیدم سری بزنی :)
در مورد شعر هم با سنگسار زیاد موافق نیستم!
در ضمن! چرا ×شاید×؟؟!!

سپیده جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:05 ق.ظ http://360.yahoo.com/my_profile-YUSgiSs_erWwDAsft2Fj79A-;_ylt=An

خیلی قشنگ بود دوست جون خودم

سهیل یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:53 ق.ظ http://www.comet.ir

سلام دوست قدیمی!
چی کار کنم خب؟! یه جمله بود که همیشه برام معنی داشت!‌اینکه هرچیزی که به ذهنتون میاد روزی به واقعیت تبدیل میشه!‌اما کم کم از این جمله هم دارم نا امید میشم! من که ایوب نیستم! طاقتم خیلی کمتره!‌تا اینجا هم خوب دووم آوردم تازه!‌به چی بخندم؟!‌
درگیر چی نکنم؟!
حتما به کمکت تو بخش ادبی سایت نیاز دارم،‌فعلا در حال تغییرات اساسی هستیم! حتما مزاحمت میشم ؛)
می خوام این کار رو بکنم،‌اما انگار که ارادم رو از دست داده باشم :|
می دونم،‌خیلی از مطالبم قدیمیه،‌قدرت فکر کردم ندارم!
ممنون که سر زدی :)

طلوع پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:37 ق.ظ http://www.exile.blogfa.com/

سلام
خسته نباشید.
سر بزنید خوشحال میشم.

قصه گو پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:55 ق.ظ http://ghesehgoo.pershianblog.ir

همواره فریاد کرده ام
خوشبختی را برای تو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد